دروود، تا حالا شده کسی رو خیلی دوست داشته باشید، اونم فقط یک نفر رو، بهش تعهد داشته باشید و صادقانه و با تمام وجود
بخوایدش از خدا....
این یه مقدمه بود، مقدمه واسه گفتن یه جمله سخت
یکسال پیش در چنین روزی، یک روز سخت، نفس گیر بود واسم و من کسی که شده بود تموم زندگیم رو برای آخرین بار دیدم
خیلی ها بهم گفتن تو نمی تونی تحمل کنی، دیدار آخر خیلی خیلی سخته
اما من با وجود اینکه یکسال سختی، درد، رنج و تمام مسائل پیرامونشو تحمل کرده بود، گفتم آخرین دیداره بعد از 6 سال بودن که داشت به نبودن تبدیل میشد
دقیقا سه روز بعد از این دیدار هم با لباس سفید رفت پی خوشبختیش تا سهم من بشه روزهای بی کسی و شب های خاکستری
آره
گذشت، گذشت و گذشت تا امسال هم یه جور دیگه این ایام زیبا رو از دست بدم
خیلی بیزارم ازت دنیا و خدا ازت دلگیرم
این حق و سهم من نیست
یکسال از اون شب و روز کشنده میگذره و من هنوز تنها و غریبم
توی یه سرزمین خشن با آدم های بی رحم زندگی میکنم که آدم هاش بویی از مهر، محبت و صداقت نبردن
تن کویری ترک خوردمو بارها کوبیدن و قلب زخمی مو بار ها فشردن
با خودم آرزو میکردم که ایکاش میشد تو این ماه عزیز، با لباس سفید برم پیش اونی که واقعا متعلق به اون هستم، پرواز کنم از اینجا
آسمونی شم
عاشقونه بخونمش
اونم عاشقونه
بهش بگم که دیگه سیر شدم از دنیاش، بگم دیگه طاقت موندن ندارم
بگم و بخوام ازش که منو ببره پیش خودش...
شما هم واسم دعا کنید
موفق باشید